موجها و کوهه های آب پیاپی. (ناظم الاطباء). خیزابه های پی درپی. خیزابها که یکی پس از دیگری پدید آید و حرکت کند. امواج بیشمار پیاپی و پرآشوب. آب با نره های بسیار. آب با ستونه های بسیار. آب با نوردهای بسیار. آب با شترک های بسیار. با اشترک های بسیار: ابر بینی فوج فوج اندر هوا در تاختن آب بینی موج موج اندر میان رودبار. منوچهری. از باد روی خوید چو آب است موج موج وز نوس پشت ابر چو چرغ است رنگ رنگ. خسروانی. وگر بیند از دردر او موج موج سراینده را سر برآرد به اوج. نظامی. نفیر نهنگان درآمد به اوج ز هر گوشه می رفت خون موج موج. نظامی. و رجوع به موج شود
موجها و کوهه های آب پیاپی. (ناظم الاطباء). خیزابه های پی درپی. خیزابها که یکی پس از دیگری پدید آید و حرکت کند. امواج بیشمار پیاپی و پرآشوب. آب با نره های بسیار. آب با ستونه های بسیار. آب با نوردهای بسیار. آب با شترک های بسیار. با اشترک های بسیار: ابر بینی فوج فوج اندر هوا در تاختن آب بینی موج موج اندر میان رودبار. منوچهری. از باد روی خوید چو آب است موج موج وز نوس پشت ابر چو چرغ است رنگ رنگ. خسروانی. وگر بیند از دردر او موج موج سراینده را سر برآرد به اوج. نظامی. نفیر نهنگان درآمد به اوج ز هر گوشه می رفت خون موج موج. نظامی. و رجوع به موج شود
آواز برآوردن از لبهای جمعآمده و نفسهای آرام به توالی به درون کشنده، (اصطلاح عامیانه) دم جنبانیدن و پوزه به پر و پای کسی مالیدن چنانکه سگ. مانند سگ دهان سودن به هرجای. (یادداشت مؤلف). مانند سگ دنبال کسی با حال تبصبص و تملق یا تملقی سخت رفتن. به تملق همیشه دنبال کسی رفتن به انتظار سودی. تملقی به دنائت. مثل سگ که برای صاحبش دم جنباند تملق و تبصبص نمودن. تملق نمودن با عمل و گفتار. تملق و چاپلوسی. (یادداشت مؤلف)
آواز برآوردن از لبهای جمعآمده و نفسهای آرام به توالی به درون کشنده، (اصطلاح عامیانه) دم جنبانیدن و پوزه به پر و پای کسی مالیدن چنانکه سگ. مانند سگ دهان سودن به هرجای. (یادداشت مؤلف). مانند سگ دنبال کسی با حال تبصبص و تملق یا تملقی سخت رفتن. به تملق همیشه دنبال کسی رفتن به انتظار سودی. تملقی به دنائت. مثل سگ که برای صاحبش دم جنباند تملق و تبصبص نمودن. تملق نمودن با عمل و گفتار. تملق و چاپلوسی. (یادداشت مؤلف)
آنکه با خود حرف می زند و زمزمه می کند. (ناظم الاطباء). - موسوس سودایی، مرد ملول و مغموم. (ناظم الاطباء). ، وسوسه کننده. آنکه وسوسه کند. آنکه به سوی اندیشه و رای و راه بدبکشاند: شیطان موسوس. وسوسه انگیز. به وهم و خیال بدو باطل افکننده. (از یادداشت مؤلف) : عنان و خرد به شیطان موسوس هوا داده. (سندبادنامه ص 285). خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن تا به سر حضور ما ره نبرد موسوسی. سعدی. - موسوس شدن، وسوسه شدن. به وهم و خیال باطل افتادن. (از یادداشت مؤلف) : لب از ترشح می پاک کن برای خدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد. حافظ (چ قزوینی ص 113)
آنکه با خود حرف می زند و زمزمه می کند. (ناظم الاطباء). - موسوس سودایی، مرد ملول و مغموم. (ناظم الاطباء). ، وسوسه کننده. آنکه وسوسه کند. آنکه به سوی اندیشه و رای و راه بدبکشاند: شیطان موسوس. وسوسه انگیز. به وهم و خیال بدو باطل افکننده. (از یادداشت مؤلف) : عنان و خرد به شیطان موسوس هوا داده. (سندبادنامه ص 285). خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن تا به سر حضور ما ره نبرد موسوسی. سعدی. - موسوس شدن، وسوسه شدن. به وهم و خیال باطل افتادن. (از یادداشت مؤلف) : لب از ترشح می پاک کن برای خدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد. حافظ (چ قزوینی ص 113)
حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنانست که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند و وی احساس سرما سرما کند زنجموره قشعریره. یا مور مور شدن کسی را حالت مور مور دست دادن او را
حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنانست که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند و وی احساس سرما سرما کند زنجموره قشعریره. یا مور مور شدن کسی را حالت مور مور دست دادن او را